بدرای و ناراست و نادرست. (ناظم الاطباء). تیره رای. تیره باطن. بداندیشه: از ایوان از آن پس خروش آمدی کز آواز دلها بجوش آمدی که ای زیردستان شاه جهان مباشید تیره دل و بدنهان. فردوسی. ز تیر آسمان شد چو پرّ عقاب نگه کرد تیره دل افراسیاب. فردوسی. ... برآن تیره دل، بارش تیر کرد. نظامی. از آن تیره دل، مرد صافی درون قفا خورد و سر برنکرد از سکون. سعدی (بوستان). به چشم کم مبین ای تیره دل ما تیره روزان را که صد آیینه از یک مشت خاکستر شود پیدا. صائب (از آنندراج). ، غمگین. مکدر. ملول: زواره بیامد به نزدیک اوی ورا دید تیره دل و زردروی. فردوسی. ، آب و شراب دردآمیز، زمین. (فرهنگ رشیدی) ، سیاه درون. که داخل آن سیاه باشد: هست اندر دوات تیره دلش روشنائی ملک را اسباب. سوزنی. رجوع به تیره و دیگر ترکیبهای آن شود
بدرای و ناراست و نادرست. (ناظم الاطباء). تیره رای. تیره باطن. بداندیشه: از ایوان از آن پس خروش آمدی کز آواز دلها بجوش آمدی که ای زیردستان شاه جهان مباشید تیره دل و بدنهان. فردوسی. ز تیر آسمان شد چو پرّ عقاب نگه کرد تیره دل افراسیاب. فردوسی. ... برآن تیره دل، بارش تیر کرد. نظامی. از آن تیره دل، مرد صافی درون قفا خورد و سر برنکرد از سکون. سعدی (بوستان). به چشم کم مبین ای تیره دل ما تیره روزان را که صد آیینه از یک مشت خاکستر شود پیدا. صائب (از آنندراج). ، غمگین. مکدر. ملول: زواره بیامد به نزدیک اوی ورا دید تیره دل و زردروی. فردوسی. ، آب و شراب دُردآمیز، زمین. (فرهنگ رشیدی) ، سیاه درون. که داخل آن سیاه باشد: هست اندر دوات تیره دلش روشنائی ملک را اسباب. سوزنی. رجوع به تیره و دیگر ترکیبهای آن شود
آب و شراب دردآمیز را گویند. (برهان) (آنندراج). کنایه از آب و شراب دردآمیز بود. (انجمن آرا). آب و یا شراب کدر و دردآلود و هر مایع کدر دردآلودی. (ناظم الاطباء)
آب و شراب دُردآمیز را گویند. (برهان) (آنندراج). کنایه از آب و شراب دردآمیز بود. (انجمن آرا). آب و یا شراب کدر و دردآلود و هر مایع کدر دردآلودی. (ناظم الاطباء)
نادان و کودن. (ناظم الاطباء). بداندیشه. تاریک عقل: قیاس خشم بود دشمنان تیره خرد قیاس صرصر و پشته ست و آتش و حراق. میر معزی (از آنندراج). رجوع به تیره و دیگر ترکیبهای آن شود
نادان و کودن. (ناظم الاطباء). بداندیشه. تاریک عقل: قیاس خشم بود دشمنان تیره خرد قیاس صرصر و پشته ست و آتش و حراق. میر معزی (از آنندراج). رجوع به تیره و دیگر ترکیبهای آن شود
سیاه خوار. که سیاهی خورد. (صفت قلم). که غذایش سیاه و تیره است: تیره ست زهره پیش ضمیر منیر من خوار است تیر زی قلم تیره خوار من. ناصرخسرو. رجوع به تیره و دیگر ترکیبهای آن شود
سیاه خوار. که سیاهی خورد. (صفت قلم). که غذایش سیاه و تیره است: تیره ست زهره پیش ضمیر منیر من خوار است تیر زی قلم تیره خوار من. ناصرخسرو. رجوع به تیره و دیگر ترکیبهای آن شود
تاریک و سیاه رنگ. تیره رنگ. تیره فش: هوا تیره فام و زمین تیره گشت دو دیده در او اندرون خیره گشت. فردوسی. به پند منادی نشد شاه رام به روز سپید و شب تیره فام. فردوسی. من این کرده وز شب جهان تیره فام که داند که من که و راهم کدام. اسدی (گرشاسب نامه). سپهبد چو دید آسمان تیره فام بزد بر سر اسب جنگی لگام. اسدی (گرشاسب نامه). جویست و جر پردۀ عبرت ز دردها ره پر زجر و جوی و هوا سرد وتیره فام. ناصرخسرو (دیوان ص 260). ، کنایه از شب: به گوهر فروزد دل تیره فام مگر شبچراغش از اینست نام. نظامی
تاریک و سیاه رنگ. تیره رنگ. تیره فش: هوا تیره فام و زمین تیره گشت دو دیده در او اندرون خیره گشت. فردوسی. به پند منادی نشد شاه رام به روز سپید و شب تیره فام. فردوسی. من این کرده وز شب جهان تیره فام که داند که من که و راهم کدام. اسدی (گرشاسب نامه). سپهبد چو دید آسمان تیره فام بزد بر سر اسب جنگی لگام. اسدی (گرشاسب نامه). جویست و جر پردۀ عبرت ز دردها ره پر زجر و جوی و هوا سرد وتیره فام. ناصرخسرو (دیوان ص 260). ، کنایه از شب: به گوهر فروزد دل تیره فام مگر شبچراغش از اینست نام. نظامی
کار تیره. کار سخت و مشکل: به پیش آمد اکنون یکی تیره کار که آن را نشاید که داریم خوار. فردوسی. ، بدکار. بدسرشت. سیاهکار: آینۀ خاک تیره کار چه بینی ز آینۀتیره نور کار نیابی. خاقانی
کار تیره. کار سخت و مشکل: به پیش آمد اکنون یکی تیره کار که آن را نشاید که داریم خوار. فردوسی. ، بدکار. بدسرشت. سیاهکار: آینۀ خاک تیره کار چه بینی ز آینۀتیره نور کار نیابی. خاقانی
بدحال. (آنندراج). مکدر. ملول. غمگین و پریشان سیه بخت: چون زلف یار کرد مرا چرخ خیره سر چون خال دوست کرد مرا دهر تیره حال. مجد همگر (از آنندراج). رجوع به تیره و دیگر ترکیبهای آن شود
بدحال. (آنندراج). مکدر. ملول. غمگین و پریشان سیه بخت: چون زلف یار کرد مرا چرخ خیره سر چون خال دوست کرد مرا دهر تیره حال. مجد همگر (از آنندراج). رجوع به تیره و دیگر ترکیبهای آن شود
تیره خاکدان. (ناظم الاطباء). رجوع به تیره خاکدان شود، خاک سیاه. زمین تیره: به شاهی مرا داد یزدان پاک ز رخشنده خورشید تا تیره خاک. فردوسی. که آن نامور تا نگردد هلاک نغلتد چو مار اندرین تیره خاک. فردوسی. وگر دور از ایدر تو گردی هلاک از ایران برآید یکی تیره خاک. فردوسی. چکی خون نبود از بر تیره خاک یکی سیمتن را سراز تیغ چاک. (از لغتنامۀ اسدی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). فروبرد سر پیش یزدان پاک رخ خویش بنهاد بر تیره خاک. شمسی (یوسف و زلیخا). به که بجوید دل پرهیزناک روشنی آب در این تیره خاک. نظامی. رجوع به تیره و دیگر ترکیبهای آن شود
تیره خاکدان. (ناظم الاطباء). رجوع به تیره خاکدان شود، خاک سیاه. زمین تیره: به شاهی مرا داد یزدان پاک ز رخشنده خورشید تا تیره خاک. فردوسی. که آن نامور تا نگردد هلاک نغلتد چو مار اندرین تیره خاک. فردوسی. وگر دور از ایدر تو گردی هلاک از ایران برآید یکی تیره خاک. فردوسی. چکی خون نبود از بر تیره خاک یکی سیمتن را سراز تیغ چاک. (از لغتنامۀ اسدی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). فروبرد سر پیش یزدان پاک رخ خویش بنهاد بر تیره خاک. شمسی (یوسف و زلیخا). به که بجوید دل پرهیزناک روشنی آب در این تیره خاک. نظامی. رجوع به تیره و دیگر ترکیبهای آن شود